💥دانیـــال💥دانیـــال، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

دانیــال یـه دنیـــاست

یک روز آرام با صدای تو

امروز با بابایی رفتیم آزمایشگاه و برای بندناف رویان آزمایش دادم بعدشم رفتم درمانگاه هم جواب آز پروتئین رو که خوب بود نشون دکتر بدم و هم چکاپ بشم که به دکتر گفتم واسم نوار قلب جنین بنویسه و خاله سحر جون همه کارامو کرد(این مدت خیلی زحمت کشیده برام) و من ۲۰دقیقه صدای دلنواز قلب تو عزیز دلم رو شنیدم وقتی هم نشون دکتر دادم گفت عاااالیه بهتر از این نمیشه امیدوارم سالیان سال به لطف خدا قلب قشنگت به همین زیبایی و طراوت بتپد و عاااالیه عااالی باشه عزیزترینم (۳۷ هفته و یک روز) ...
4 آذر 1395

عزیزترین هدیه پروردگار

الان که دارم مینوسم ساعت یازده و نیم شب چهارشنبه سوم آذرماه هست و من به تاریخی که پزشک برام زده تا میلاد عزیزی که در وجودم دارم دقیقا دو هفته فاصله دارم  ۱۷ آذر ماه ۱۳۹۵ بی صبرانه منتظرتم عزیزترین هدیه پروردگار این روزا استرس و هیجان و دلنگرانی هایی که میگن طبیعی هست هرلحظه باهامه و اجازه نمیده تا بیشتر از حس ها و لحظه های قشنگش لذت ببرم کنترل کردن اضطراب و داشتن آرامش این روزا سخته و فقط توکل خدارو میطلبه امیدوارم همینطور که تا الان یار و یاورم بوده از این به بعد هم تنهام نذاره از طرفی دیگه آخرین روزای دونفره بودن منو همسرم باید رویایی و خاص باشه و از خدا میخوام این لطف رو به من عنایت کنه دانیال جان جانان؛ امیدوارم صحیح و سالم و شی...
3 آذر 1395

پایان هفته ٣۶

به نام حضرت دوست "عزیزکم نمیدونم چندصباحی از بودنت در وجودم باقی مانده ولی ۹ ماه به لطف حق گذشت و من تو را داشتم" چند روزی هست که آمپول و شیاف و قرص رو دکتر حذف کرده نمیدونم به قول بابایی یادم میمونه چقدر بابت آمپول و داروها اذیت شدم یا اینکه شیرینی وجود تو همه اینها رو از ذهنم محو میکنه خان باباتون که میگن در آینده این چیزا رو به شما یادآوری میکنن ولی بعید میدونم ایشونم یادش بمونه به هر حال از خدا فقط و فقط سلامتی تو رو طالبم "لطف و عنایت خدا بر من سراریز گردیده و بدان که تو هدیه خدایی یا ارحم الراحمین یاریم نما همانطور که همیشه یاورم بوده ای"
26 آبان 1395

قلب تپنده زندگی

امروز ۲۶/۵/۹۵ با بابایی رفتیم درمانگاه مسلمین پیش دکتر خاله سحر همه کارامو کرده بود و برای اینکه صدای قلب قشنگ و مهربون تو رو بشنوه پیشم وایساد صدای قلبت نی نی عزیزم قشنگترین طنین زندگی هست بعدشم دوست خاله سحر گفت  از صداش معلومه گل پسر هست و عجله داره پیتیکو پیتیکو... کوچولوی دوست داشتنی من 
26 مرداد 1395

نی نیِ عزیــــز مـــا اسمش شـــــد....

امروز با بابای نی نی بعد از کلی کلنجار رفتن رفتیم سونوگرافی سلامت مرحله دوم. کلنجار به خاطر دکتر سونو بود اما خوب بگی نگی من و بابایی ته دلمون هم دوست داشتیم جنسیت نی نی رو بدونیم. البته دم در اتاق سونو بابایی گفت میخوای بگیم جنسیتش رو نگه. من گفتم نمیشه باید واسش لباس بخریم. خلاصه من نوبتم نزدیک بود و رفتم جلو در اتاق نشستم و بابایی که روبروم نشسته بود شروع کرد فیلم و عکس ازم گرفت تا اینکه رفتم داخل و دکتر پایدار شروع کرد سونو کردن بعد از چند ثانیه که داشت تو بلندگوی مخصوصش به انگلیسی به منشیش اندازه ها رو گزارش میداد یه دفعه گفت بچه پسر من چیزی نگفتم استرس داشتم تا بدونم سالم هست یا نه دوباره تمام سایزهارو به منشی میگفت و اونم مینوشت و ...
2 مرداد 1395

یک شب قشنگ زندگی من

امشب یکی از قشنگترین شبای زندگی مامانی بــود: *عـــروسی خـــاله سحـــر جـــون* 🌸🌷🌻🌺🌹🌼💐🍀🌲🌴🌳🙏 راستی خاله سحر تو رو یادش نرفته بود باهات عکس گرفت هرچند کوچولو بـودی عمه فاطمه و عمو یاسر و عمو امین مهربون هم اومده بودن به عروسیه خاله سحر شب خیلی عالیی بود خداروشکر به خوبی برگزار شد و چه خوب که تو هم بــودی عزیزکم    
18 تير 1395

سپـــاس از خـــدا🙏

خـــدایــــا سپـــاس که مرا تا این لحظه لایق دانسته ای و آفریده ای از آفریدگانت را از وجود من سیــراب می نمــایی هرآن با ذره ذره وجــــودم تـــو را سپــاس می گویم و امیــــد دارم که شایستگی این مقـــام را نیز به من عطـــا فرمـــایی 🙏🙏🙏
25 خرداد 1395

من و غافلگیری و آوای قلب تو

امـــروز نوبت دکتر شوشتریان داشتم و به خاطر شرایطم کمی نگران بودم. وقتی دکتر ویزیتم کرد گفت برو رو تخت دراز بکش و من که در انتظار سونوگرافی بودم با کمال تعجب متوجه شدم که دکتر دستگاه شنود صدای قلب رو روی شکمم گذاشت و کمــی بعـــد.... من در بهت و حیرت و غافلگیری بـــرای اولــــین بــــار صــــدای تـــو نی نیِ نــازم رو شنیدم و شروع کردم به ذکر گفتن و خـــدارو سپـــاس گفتم و از گوشه چشمم اشک بــود که جـاری میشد. واقعا دلنشین بــود. بازهم سپاس خـــدای یکتــا
24 خرداد 1395