💥دانیـــال💥دانیـــال، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

دانیــال یـه دنیـــاست

کمک به مامان😉

ای بــابــا پسرکوچولوی دوست داشتنیه من چه زود داری بزرگ میشی دلم برای شیرین کاریات تنگ میشه آخــه☺ این روزا که دیگه خداروشکر میتونی راه بری کل خونه رو دنبال من راه میوفتی هرجا میرم دنبالم میای و پامو میگیری دلت میخواد بغلت کنم هرجابرم باهام باشی آخه چون میرم سرکار هرلحظه فکر میکنی میخوام برم... الهی قربونت برم مهربونترین پسر دنیــا😚 وقتی دارم ظرف میشورم یا غذا درست میکنم پامو میگیریو شروع میکنی به هـــوم هـــوم کردن یعنی بغلم کن منم دلم نمیاد و بغلت میکنم و کنار ظرفشویی یا یه جای امن که خودمم حواسم بهت باشه میشونمت و تو هم انگار میخوای کمکم کنی و ظرف بشـــوری عــاشقتم که انقدر مــــاه منــی نگاه تو رو خدا شیطنت ازت میبــاره😚😚...
20 دی 1396

بابای هیجان زده

خـــوب ببینیم این دفعه دیگه چی بابای آقا دانیال رو هیجانی کرد و باعث شد از ذوقش داد بزنه و دانیال جان بترسه چیـــز خاصی نبــودا فقط خیلی قشــنگ بود آقا دانیال به حالت زانوی خم روی پاهاش نشسته بود کــــه... ناگهان بدون هیچ تکیه گاه و کمکی ازجاش بلند شد و روی پاهاش وایساد برای اولـــین بـــار هیچی دیگه یه دفعه ای بلند شدن ایشون همانا و از ذوق داد زدنه باباشم همانا  خیلی صحنه جالبی بود حیف که قابل عکس گرفتن نبود. معجزه زندگیم دوستت دارم😘 و بازهم خدایــا سپــاس🙏
7 آذر 1396

دانیال با استیکر طبیعی

امشب خاله رقیه جونم اومده بود خونه ما و کلی با دانیال دوست شده بود و باهاش بازی کرد و کلی استیکر طبیعی واسش گذاشت و کلی خندیدیم الهی خدای مهربون به حق همین روزا به زودیه زود دلشو شاد کنه و یه نی نی خوشمزه نصیبش کنه ...
4 آذر 1396

یه هَوَس بــامزه

دیروز یه نی نی خوشمزه در حال خوردن پستونک بـــود که ناگهان آقا دانیال از راه رسید وای که چه صحنه جـــالبی بود اما نشد عکس بگیرم  هیچی دیگه ایشون که ما خودمونو کشتیم اما تو دوماهگی پستونک رو رها کردن چنان به سمت پستانک نی نی حمله ور گردیدند که نگو و نپرس از دهن نی نی که با نگاهی مظلوم قضیه رو دنبال میکرد درآورد و در حال گذاشتن در دهان مبارک خویش بود که از این کار ممانعت گردید حالا مگه ول میکرد قضیه رو بعد ده ماه فیلش یاد هندستون کرده بود امروز خاله سحر براش خرید و اینم عکس العمل ایشون👇 البته مهمون ۵دقیقه دهان مبارک بـــود فـــدای شیرین کاریهات😘 ...
27 آبان 1396

آغاز یک روز خوب با بـــابـــا

خـــدا ســایه همه پدرا رو بالا سر فرزنداشون حفظ کنه انشاالله از وقتی دیروز باباش اومده از دیشب همش دوست داره کنارش باشه صبح با صدای نفسای بلند باباش بیدار شد و رفت سمتشو بیدارش کرد بعدشم اولین صبحانه مشترکشون رو باهم خوردن "شیر تیلیت" "هلاک اینجور خم شدنشم" بعدشم باهم رفتن حیاط رو مرتب کنن وخلاصه یه روز خوب به لطف خدا اینجوری آغاز شد ...
18 آبان 1396

دیــدار با بابا پس از ١٠ روز

آقا دانیالم برای اولین بار بود که از باباییت دور بودی آخه رفته بود کربلا عزیزم دیروز که بعد ١٠ روز برگشت این قیافه بُهت و حیرت شما بود. درسته اولش زیاد یادت نمیومد آخه خیلی کوچولویی هنوز. ولی شب که رفتیم خونمون همش دورش میگشتی و تا تو بغلش نخوابیدی آروم نگرفتی پسرم عـــاشق بابایشه ...
18 آبان 1396

اینم از آلبوم

امروز خـــــاله الهــام جــــونم به همراه حنانه جــــون این آلبوم رو از عکسای تو برام فرستـــاد که خیلی قشنگ بود و من حسابی از بزرگ شدن تو غافلگــــیر شدم انشاالله هر روز و هر روز سالم و شـــاد بـــاشی پســـر مهربونم، که هیچوقت، هیچکس رو از لبخندت دریــــغ نکـــردی😚 و بــــازم ممنون خــــاله مهربونم و حنـــــانه گــــلم ...
13 مهر 1396